۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۱ ذی القعده ۱۴۴۵ - ۵۱ : ۲۱
کنار سنگر که رسیدم، دیدم اسماعیل شکری موحد، دو زانویش را محکم در بغل گرفته و یک گوشه مچاله شده، همانطور که چمباتمه نشسته بود، سرش را بلند کرد و زُل زد توی چشمهای من، صورتش خیس اشک بود و از شدت بغض در گلو مانده، چانه اش بی اختیار می لرزید.
کد خبر: ۶۳۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۲۰